پیام فیض
ضرورت بازگشت به تخصصگرایی در تصمیمگیری حزبی و ملی
من، پیام فیض هستم. حدود چهارده سال است در حوزه رسانه، روابطعمومی و ارتباطات فعالیت میکنم و حدود دوازده سال نیز از عضویت من در حزب میگذرد؛ بهنوعی میتوان گفت پسر حزب محسوب میشوم. در این دوازده سال شاهد فراز و فرودهای بسیاری بودهام، اما امروز نمیخواهم درباره رویکردی خاص یا تصمیمی مشخص صحبت کنم. اجازه بدهید صحبتهایم را با جملهای از دکارت آغاز کنم: دکارت میگوید «عقل، عادلانهترین موهبتی است که خداوند به بندگانش عطا کرده.» منظور او این است که شاید انسان احساس کند پول ندارد، زیبا نیست یا خوشهیکل نیست، اما هیچکس باور ندارد که بیعقل است. همه انسانها خود را عاقل میدانند و تصور میکنند در مواقع لازم میتوانند تصمیمی منطقی بگیرند.
در حوزه ارتباطات، وقتی از من میپرسند کسی که میخواهد وارد این عرصه شود چه ویژگیهایی باید داشته باشد، میگویم مثل هر حوزه دیگر، ما هم دو نوع مهارت داریم: مهارتهای سخت و مهارتهای نرم. مهارتهای سخت بهراحتی قابل اندازهگیریاند؛ مثل تسلط بر زبان انگلیسی یا کار با فتوشاپ. اما مهارتهای نرم، گرچه اهمیت زیادی دارند، اغلب به اشتباه بدیهی فرض میشوند. مثلاً فرد باید ذاتاً ارتباطی باشد، در شرایط بحرانی تصمیم درست بگیرد، یا توانایی انجام همزمان چند کار (مولتیتسک بودن) را داشته باشد. خیلیها فکر میکنند این مهارتها را دارند، اما واقعاً چنین نیست.
در کشور ما حدود ۸۰ میلیون «متخصص سیاسی» وجود دارد؛ یعنی تقریباً همه مردم تحلیل سیاسی ارائه میدهند. این مسئله به همان نکته دکارت و مفهوم مهارتهای نرم بازمیگردد. ما خودمان هم در شکلگیری این وضعیت نقش داشتهایم، بهویژه حاکمیت. با احترام کامل به تمام مشاغل، اجازه بدهید به یک مثال اشاره کنم: وقتی صدا و سیما از یک دستفروش لبوفروش یا راننده وانت درباره برجام یا مذاکره با آمریکا نظر میپرسد، در واقع به ترویج فرهنگی غلط دامن میزند که نامش «عدم تخصصگرایی» است؛ فرهنگی که در سطح کلان میتواند فاجعهبار باشد.
به عنوان نمونه، بالاترین تصمیمگیرنده کشور در حوزه سیاست خارجی، رهبر نظام است؛ کسی که خود اذعان دارد دیپلمات نیست بلکه انقلابی است. نتیجه این نگاه را هم میبینیم: جنگ، شکست در مذاکره و انزوای بینالمللی. امروز در حزب اراده ملت نیز با تردیدی مشابه روبهرو هستیم؛ تردید درباره تصمیمی که حدود چهار سال پیش گرفتیم: خروج از جبهه اصلاحات. من فعلاً درباره خوب یا بد بودن آن قضاوتی ندارم، اما معتقدم ریشه این تردید در فرایند تصمیمگیری نهفته است؛ جایی که بهجای سنجش تخصص افراد، همهچیز زیر پرچم شعارهایی چون «دموکراسی» و «عدالت» یکسان تلقی شد و تخصص قربانی شد. درست مثل تصمیماتی که در مجلس گرفته میشود؛ جایی که نمایندگان با تخصصهای گوناگون بهصورت مساوی درباره طرحها رأی میدهند، نتیجهاش چیزی جز آزمونوخطا در مدیریت کشور نیست.
ارتباطات، همچون سیاست، نیازمند تحلیلی دقیق و مبتنی بر داده و شناخت جزئیات است. پس خواهشم این است که پیش از پاسخ دادن به هر پرسشی، ابتدا از خود بپرسیم: «من چقدر درباره این موضوع تخصص، اطلاعات یا مطالعه دارم؟» و «چقدر مدلهای دیگر را بررسی کردهام؟» همچنین پیشنهاد میکنم در تصمیمگیریها، رأی و نظر افراد بر اساس تخصصشان وزن و اولویت پیدا کند.
در پایان، یک پرسش اساسی مطرح میکنم: آیا ما امروز آمدهایم تا متقاعد کنیم یا متقاعد شویم؟ اگر هدف ما متقاعد کردن است، همین حالا رأیگیری کنیم و وقت خود را صرف بحثهای فرسایشی نکنیم. اما اگر آمدهایم تا متقاعد شویم، کمی در نظرات تأمل کنیم و عنصر تخصص را در سخنان هر فرد بسنجیم. شاید این مسیر، ما را به آیندهای برساند که دیگر از تصمیماتمان تردید یا پشیمانی نداشته باشیم.